امي تيسامي تيس، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

امی تیس،فرشته ما

موکوتاه

موهاي دخترك رو سپرديم به قيچي آرايشگر.البته قيچي و شونه خودمونو برديم داديم دستشون و ازش خواستم مدل توپي موهاشو كوتاه كنه. البته بنده ميتونستم اين كار رو انجام بدم ولي بدليل سررفتن حوصله خانم خانما و جابجا كردن كله مباركشون ريسك كردن صلاح نبود ولي هر چي باشه از خانم آرايشگر كه براي اولين بار بود ميديدش اندكي تا قسمتي رودربايستي داست و عين يه آدم بزرگ با شخصيت نشست روي صندلي مخصوص و اجازه داد موهاش  شونه و تقسيم بشه البته  كمي هم اشك اومد توي چشماي دختركم كه دلم آتيش گرفت .منم پشت سر هم واسه مشغول كردنش انواع و اقسام ترفندها رو بكار بردم.بعرضتون برسونم نتيجه بدك نبود و ما حالا يه دختر موكوتاه داريم كه احساس ميكنم سالها بزرگتر شده ...
24 خرداد 1390

شرکت در مسابقه 7 نی نی وبلاگ

دوست دارم این بار منم توی مسابقه نی نی وبلاگ عزیزم شرکت کنم. این عکس دو ماهگی من در جوار حرم باشکوه حضرت احمدبن موسی شاهچراغ(ع) در شیرازه که من توی کریرم خوابیدم. و این هم نمای کامل این ضریح مطهره: ...
21 خرداد 1390

بدون عنوان

وقتی جمعه قبل به دعوت پسرعموی دانشجو رفتیم تفرش ما رو برد توی دل این درخت با قدمت ٨٠٠ سال و ماهم این عکسو گرفتیم.شما هم ببینین! ...
18 خرداد 1390

مادرجون و دخترک

دو سه روز پيش مادر اشرف خونه ما بود و عصر هم مامان ميخواست بخاطر پاش به فیزیوتراپی بره . وقتي برگشتم ديدم :به به ! مادرجون و امي تيس توي حياط فرش پهن كردن و كنار باغچه نشستن به گردو و بادام شكستن.امي تيس هم هرازگاهي از اون ويراژهاي آنچنانيش با ماشينش داده و كلي بازي كرده دم غروب كه مامانم ميخواست بره و امي تيس همچنان مشتاق موندن ايشون بود و قدم به قدم مادر رو تعقيب ميكرد آخرش پرسيد مادرجون  مگه كي اذيتت كرده  كه ميخواي از پيش ما بري.من كه دوستت دارم. اذيتت نميكنم كه! بيا پيش من اينجا بشين بعرضتون برسونم مامان از كار و زندگي افتاده ما موفق شدن بعد از خوابيدن اونشب ساعت 10 دخترك كه اون بعدازظهر  رو اصلا نخوابيد...
17 خرداد 1390

برنامه جدید دخترک

دخترك ما چند روزه كه صبح زود از خواب بيدار ميشه و اين بار با مامان راهي مهدكودك ميشه.خوب البته كه خوابش مياد و هنوز برنامه خوابش به شيوه جديد تغيير نكرده و بخاطر جبران كسر خواب صبحش عصرها رو حسابي ميخوابه.فكر ميكنم گذشت زمان هم قدري به ما كمك كنه. درعوض هم از انرژي خورشيد و هواي خنك در ساعات اوليه روز استفاده ميكنه هم ورزشهاي بامزه اش رو انجام ميده هم برنامه غذائيش منظم ميشه(ايشالله) بابايي هم حسابي رضايت داره و اين خيلي مهمه. ...
17 خرداد 1390

تولد صوری در مهد کودک

ماجرا از اونجا شروع شد که آخرهای سال قبل برای یکی از دخترای مهد(همکلاسیهای امی تیس) یه جشن تولد اونجا برگزار کردن.بعد از اون موقع احساس کردیم امی تیس هم به داشتن یه کیک تولد و فوت کردن شمع و دست زدن بچه ها و خوندن شعر تولدت مبارک بين همسنهاش علاقه خاصی داره و براش خیلی جالبه که اونم یه تولد اینجوری داشته باشه خلاصه که چندباری این علاقه رو به پدرکه صبحها به مهد میبردش ابراز کرد كه بابا امروز برام كيك ميارين؟ و پدر هم چندبار به بنده متذکر شدن هر برنامه ای دوست داره براش اجرا کن که به دل نازک این خانم کوچولو نمونه و غصه نخوره از طرفي پاي توي گچ رفته بنده هم باعث شد كه خانم كوچولوي ما ترك مدرسه رو بكنه و بجز دو سه روز در ماه  فروردين عم...
7 خرداد 1390

جشن فارغ التحصیلی

دخترک عزیزم چند روزیه مهد شما درتدارک برنامه فارغ التحصیلیه و من فکر نمیکردم این جشن مربوط به شما هم باشه.(فکر میکردم فقط برای پیش دبستانیهاست) و از روزی که فهمیدم شما هم در جشن هستین و برنامه اجرا میکنین بابایی اصرار داشت بلافاصله کارهای لازم رو انجام بدم: واریز هزینه لازم برای شرکت تو ، من و بابایی، آماده کردن لباس فرم برای تو خانم کوچولومون، تمرین شعری که اجرا میکنین و شرکت در مراسم که امروزه لباست که معرکه شده :یه روپوش یقه ملوانی سورمه ای با مغزی کاری سفید و یه کلاه فوق العاده خانمانه لبه دار با پاپیون سفید.مثل فرشته ها شدی ها! خدا کنه به همه شما ها و مامان باباها خوش بگذره در اولین فرصت بعد از مراسم میام و عکس میذارم ...
3 خرداد 1390
1